ساختار کتاب:
ساختار کتاب بهصورت داستان واره کوتاه میباشد که خواننده را به تفکر در سیره شهدا میاندازد و گاه میتوان ساعتها در آن فکر غوطهور ماند. شهدایی که از جنس مردم بودند و از بین ما چه راحت رخت سفر بربستند و بهسوی لقاءالله کوچ کردند و در محضر الله زندهاند و روزی میخورند.
برشهای از کتاب:
1-نشانی
آمبولانس که میرسد، پیرمرد پیشانی شهید اول را میبوسد و میفرستد برای شناسایی. پیشانی دو شهید دیگر را میبوسد و میگوید: “این دو را بفرستین بابل.”
راننده میپرسد:”مگه میشناسی شون؟”
پیرمرد میگوید:”چطوری بچه هامو نشناسم؟”
2-آستینهای خالی
میدانست سمیه بهمحض دیدنش میپرد بغلش و تا چند بار به هوا پرتش نکند، ولش نمیکند. رزمنده جوان، همانطور پشت در ایستاد و زل زد به آستینهای خالیاش.
3-سقف
جای بابا دراز میکشم و زل میزنم به سقف، یهو بغضم میترکد و با خود نجوا میکنم: “چطور بیستوپنج سال، بابای شهیدم گردنش درد نگرفته!”
4- سینه پهلو
پیرزن با خود نجوا کرد: “اسماعیلم لابد، بعد این همه سال، تو آبهای سرد اروند سینه پهلو کرده.”
فلاسک آب جوش و یک استکان و قاشق چایخوری و مشتی نبات تبرک حرم امام حسین (علیهالسلام) برداشت و سراسیمه در ازدحام تشییعکنندگان، به تابوت نزدیک شد.
5-زنده به گور
افسر عراقی تپهای را نشانمان داد و گفت: “غواص بودن، بیشترشون زخمی بودن، نه ضجهای میزدن، نه نالهای میکردن، اول دستاشونو بستیم و با چوب و چماق افتادیم به جونشون، بعد انداختیمشون تو چال و بستیمشون به رگبار و روشون خاک ریختیم. صدای یا حسین اونا هنوز تو گوشمه.”
در پشت جلد چنین میخوانیم:
حسین! به چی زل زدی؟
به عکسهایی که قبل از شهادتمون گرفته بودیم.
مرکز نشر هاجر ناشر تخصصی زن و خانواده وابسته به مرکز مدیریت حوزههای علمیه خواهران، کتاب مجموعه داستانک آستینهای خالی نوشته عزیراله محمد پور را در ۷۲ صفحه، در دو چاپ با شمارگان ۱۵۰۰ نسخه به قیمت ۱۰۰۰۰ تومان روانه بازار نشر کرده است.