تازه های نشر زن و خانواده

بفرمایید بهشت

گاهی خانه ریخت‌وپاش بود؛ علی گوشه‌ای داشت دسته‌گلی به آب می‌داد؛ سنا و ملیکا داشتند سر معقولات و محسوسات دعوای تاریخی می‌کردند و محمد از سروکولم بالا می‌رفت و من با لبخندی گوشۀ لبم توی هپروت بودم و قلمم تندتند می‌دوید روی کاغذ.
کم‌کم دیدم دیگر خودم را در یک چاردیواری تنگ و تاریک احساس نمی‌کنم. احساس می‌کنم خانه‌ام بهشت کوچکی است که تا حالا نمی‌شناختمش؛ بهشتی با فرشته‌های ریز و درشت.
خواهش می‌کنم شما هم بفرمایید بهشت…

اين كتاب توسط انتشارات عهد مانا به چاپ رسيده است.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *