این کتاب شامل 46 داستان است که آن روزها، ازدواج، تربیت، حج، تظاهرات، سفر پرماجرا، پیروزی انقلاب، شروع جنگ، گروه تخریب، زندان نقده، انجام تکلیف، جواد در لبنان، ماجرای مار، مفقودالجسد، گذر ایام، رجعت مسعود، جهاد در خانه، پرواز و … از جمله عناوین داستان های آن است.
بی کرانه ها عنوانی است برای مقدمه اثر که در آن درباره داستان زنانی صحبت به میان آمده است که عاشقانه قدم در راه دوست نهادند و عزیزترین دارایی خود را بدون هیچ توقعی تقدیم کردند.
زنانی که شهادت فرزندشان را دیدند و خم به ابرو نیاوردند. همچنین صحبت از زنانی است که در پشت جبهه مشغول به جهاد شدند و راه نورای شهدا را ادامه دادند و مادرانی که هنوز چشم انتظار هستند که فرزندشان بازگردد.
سبک نگارش این کتاب که با تلاش یک گروه فرهنگی انجام می شود، به این صورت است که خاطرات مختلف در قالب داستانک دو، سه و حتی یک صفحه ای بیان می شود و شاید پیوستگی چندانی را نتوان بین داستان ها مشاهده کرد. البته این رویکرد با توجه به ترتیب زمانی آورده شده اند.
پایان بخش کتاب شامل تصاویر و ضمائمی از شهیدان اسلامی فر و مربوبی است. شهید اسلامی فر از دوستان نزدیک حجت الاسلام علیرضا پناهیان بوده است. در پایان کتاب، تصویری از مزار دو شهید که در کنار هم به خاک سپرده شده اند، به چشم می خورد.
مشاهده سبد خرید “بهشت من کنار توست” به سبد خرید شما اضافه شد.
-10%ناموجود
من کنیز زینبم: زندگینامه و خاطرات حاجیه خانم بتول اسلامی فر، مادر شهید مسعود مربوبی و خواهر شهید محمدجواد اسلامی فر
5,000 تومان قیمت اصلی 5,000 تومان بود.4,500 تومانقیمت فعلی 4,500 تومان است.
وزن | 197 گرم |
---|
ناموجود
قابل توجه مشتریان گرامی:
احتراما به استحضار می رساند هرگونه مغایرت و مشکل در سفارشات ارسالی تا ۷۲ ساعت از زمان تحویل مرسوله قابل پیگیری و پاسخگویی می باشد.
توضیحات
.فقط مشتریانی که این محصول را خریداری کرده اند و وارد سیستم شده اند میتوانند برای این محصول دیدگاه(نظر) ارسال کنند.
محصولات مرتبط
بهشت من کنار توست
خداحافظ دنیا: خاطرات مدافع حرم شهید حاج محمد شالیکار
تأثیر قرآن بر شعر دفاع مقدس
صباح: خاطرات صباح وطن خواه
... سرم را از پنجره خانه مان در ساختمان کوشک آوردم بیرون. مسعود پاکی با لباس بسیجی، خوشحال و سرحال سوار بر موتور آمده بود دم در. تا چشمش به افتاد، برایم دست تکان داد و گفت: خواهر صباح سلام! زود باش بیا پایین؛ اومدم دنبالت تا با خودم ببرمت پیش بقیه بچه ها.
زیر پایش پر بود از ستاره های کوچک و درخشان.آن قدر زیبا و نورانی که دلم نمی آمد چشم از رویشان بردارم. خوشحال و بی قرار از دیدن مسعود و حرفی که زده بود، بلافاصله شروع کردم به پایین آمدن از پله ها.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.