تازه های نشر زن و خانواده

کوچه باران

پسـرم! علیرضایم! محمدم! عباسم! رشیدم! حسینم! همه‌شان با تأکیدی خاص «م» مالکیت را ادا می‌کردند و چه حظّی می‌بردند. هنوز خیلی‌هایشان باور
نکرده‌اند که فرزندشان رفته است. شهید رفته است. هنوز منتظرند که بیاید و زنگ خانـه را بزنـد. مـادر شهید محمدحسـن امینـی می‌گفت: «چند بار به حاجی اصرار
کردم که این خانه را بفروشیم و برویم جایی دیگـر. از بس در و دیوار این خانه و خاطرات محمدحسن در آن به روحم فشار می‌آورد. حاجی هر بار به بهانه‌ای طفره
می‌رفت تا یک روز به خون محمدحسـن قسـمش دادم که چرا دلش بـه رفتن رضا نمی‌شود… شانه‌هایش لرزید و گفت: «حاج خانم! اگر برویم و روزی محمدحسن
برگردد و ما اینجا نباشیم، بچه‌ام سردرگم می‌شود. باشیم اینجا که آمد خانه، پشت در نماند. «پیکر محمدحسـن سـر نداشـت و حاجی هنوز امید داشـت که برگردد.

کوچه باران روایت ۶۰ شهید است.

این کتاب توسط انتشارات پرنده به چاپ رسیده است.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *