زن جوانی به نام رابعه حدود 37ساله کارشناس توانبخشی است و در یک مرکز توانبخشی در ساوه کار میکند. همسرش عباس قصد دارد به برادر خود عارف کمک کند تا از بانک وام کلانی دریافت کند. رابعه بهشدت مخالف است، اما درنهایت شوهرش (عباس) سند خانه را برای ضمانت برادرش گرو میگذارد و برادرشوهرش (عارف) از بانکی خصوصی وام بزرگی برای واردات کالا از چین دریافت میکند. بعد از مدتی از طریق احضاریههایی که از بانک دریافت میکنند، باخبر میشوند که عارف اقساط بانکی را پرداخت نکرده و خودش هم مفقود است و هیچکس از او خبری ندارد. بانک بعد از مدتی به علت بدهی و دیرکرد خانه را به حراج میگذارد. رابعه که با سعة صدر و پسانداز به شوهر معمارش کمک کرده است و با پیگیری و حمایتهایش از او این خانه را ساختهاند، احساس میکند بعد از سالها به آرزوی دیرین خود رسیده است. وقتی خانه از دستشان میرود، دچار درماندگی و سرخوردگی میشود و با اندوه بسیار خانه را ترک میکند و درخواست طلاق میدهد. بعد از طلاق توافقی، رابعه که احساس افسردگی دارد، همسر و پسر نوجوان و دخترش را ترک میکند و راهی تهران میشود و نزد یکی از آشنایان قدیمش میرود. در تهران برای پیدا کردن کار مناسب و محل زندگی دچار مشکلاتی میشود، اما درنهایت با کمک پرویز، پیمانکار قدیمی همسرش که مهندس عمران است، خانهای اجاره میکند و مشغول کار میشود. او تلاش میکند در شهر تهران استقلال و سلامت خود را حفظ کند. در تهران، موتورسوار ناشناسی مدام رابعه را تعقیب میکند و باعث نگرانیاش میشود. در خلال داستان باخبر میشویم که رابعه به دلیل سرپا نگه داشتن زندگی خود با پرویز، دوست شوهرش، رابطه برقرار کرده و همسر موقت پرویز شده است. پرویز پسر جوانی دارد که ناسازگار و عاشق موتورسواری و مسابقات است و مزاحمتهایی را برای رابعه ایجاد میکند. در این میان هنوز نه رابعه و نه همسر سابقش خبری از برادرشوهرش ندارند. پسر رابعه (طاها) برای مراقبت از مادر و تلاش برای بازگشتن مادر، از ساوه به تهران میآید و در یک رستوران بهعنوان پیکموتوری کار میکند و شبها در همان محل میخوابد. او مدام از مادرش میخواهد برگردد و با پدرش زندگی کند. رابعه دچار تعارض شده است، ضمن اینکه رابطة عاطفی و کمکهای پرویز مانع رفتن وی میشود.
در این میان مزاحمتهای موتورسوار ناشناس همچنان رابعه را نگران میکند. او ظاهراً قصد مزاحمت و تعقیب رابعه را دارد. رابعه بهطور اتفاقی متوجه میشود پرویز خودش هم قصد مهاجرت دائم به کانادا و زندگی کنار همسرش را دارد. این امر باعث اختلاف و مشاجرة رابعه و پرویز میشود و میل بازگشت او را به زندگی گذشته نزد خانوادة خود بیشتر میکند. رابعه بعد از باخبر شدن از موضوع به یک کلینیک روانشناسی مراجعه میکند و از مشاور برای مقابله با افسردگی و کمک به حل تعارضش برای ماندن در تهران یا بازگشت به ساوه نزد همسر و خانوادهاش کمک میگیرد. در خلال ماجرا رابعه از پسر خود میخواهد به جای خوابیدن در رستوران، کنار او در خانة کوچک اجارهای بماند. طاها به بهانة دوری منزل مادر از محل کارش از ماندن در خانة مادر خودداری میکند. او پنهانکاریهایی دارد که باعث نگرانی مادرش میشود. سرانجام در روزی که پرویز به رابعه سر میزند و مشاجرة سختی با هم دارند، طاها بهطور تصادفی به آنجا میرود و با دیدن پرویز در خانة مادرش به هم میریزد و کاملاً عصبی خانه را ترک میکند. طاها بعد از ترک خانة مادر سوار موتور میشود و چند چهارراه بعد تصادف میکند و به بیمارستان منتقل میشود. رابعه در بیمارستان با عارف روبهرو میشود و از پیگیریهای عارف برای پیدا کردن شریک خود و بازگرداندن سرمایة ازدسترفته مطلع میشود. او با دیدن ناگهانی عارف جواب خیلی از سؤالهایش را میگیرد و در سکانس پایانی با عباس و دخترش روبهرو میشود که برای دیدن پسرش به بیمارستان آمدهاند و داستان تمام میشود.
اين كتاب توسط انتشارات نسل نوانديش به چاپ رسيده است.