کتاب حاضر کوششی برای نمایش بخشی از نقش روحانیت در دفاع مقدس می باشد.
مشاهده سبد خرید “چشم روشنی (سید جواد کمال از زبان همسر)” به سبد خرید شما اضافه شد.
آسمان نزدیک است خاطرات شفاهی داوود محقق کرکی
22,000 تومان قیمت اصلی 22,000 تومان بود.19,800 تومانقیمت فعلی 19,800 تومان است.
وزن | 285 گرم |
---|---|
نویسنده |
محمدمهدی بهداروند |
تعداد صفحات |
304 |
ناشر |
بوستان کتاب |
قطع |
رقعی |
تاریخ انتشار |
1397 |
شمارگان |
1000 |
نوبت چاپ |
اول |
نوع جلد |
جلد نرم |
شابک |
978-964-09-1889-0 |
قابل توجه مشتریان گرامی:
احتراما به استحضار می رساند هرگونه مغایرت و مشکل در سفارشات ارسالی تا ۷۲ ساعت از زمان تحویل مرسوله قابل پیگیری و پاسخگویی می باشد.
دسته: خاطرات ، زندگينامه, دفاع مقدس
برچسب: بوستان کتاب قم, محمدمهدی بهداروند
توضیحات
.فقط مشتریانی که این محصول را خریداری کرده اند و وارد سیستم شده اند میتوانند برای این محصول دیدگاه(نظر) ارسال کنند.
محصولات مرتبط
حاج عمران: خاطرات اولین فرمانده لشکر ۲۵ کربلا، سردار حاج عبدالعلی عمران
این کتاب فاخر با محوریت خاطرات سردار حاج عبدالعلی عمرانی اولین فرمانده لشکر ویژه ۲۵ کربلا مازندران با شش سال وقت برای جمع آوری مصاحبه و تدوین برای این اثر از شخصیتی است که تیپ کربلا را به لشکر ۲۵ کربلا، ارتقاء داد.
سردارعمرانی، راوی کتاب حاج عمران در نقاط حساس دفاع مقدس، حضور داشت و یادداشت برداری از خاطرات این دوران پرحماسه را انجام داد و خاطرات خود را در این کتاب به جامعه، عرضه کرد .
خمپاره های نقلی
یخ در بهشت
«یخ در بهشت» دستپخت بانوانِ توانمند نویسندهای است که به بهانه داستان، راوی دفاع مقدس و زنان آن شدهاند.
یخ در بهشت روایت مادرانی است که خودشان از قهرمانی دیگران قصهها گفتهاند و حال خودشان قهرمانانی شدهاند که از آنها قصهها باید گفت. خواهران، مادران و دخترانی که سالها پیش از جنگ با تربیت رزمندگان سهم سترگی در جبههها داشتند و در حین جنگ با جانفشانی و دلسوزی، و پشت خط جبهه با صبوری و مدارا، از جنگ حماسهای به وسعت روحشان ساختند.
دخیل عشق
مولف در «دخیل عشق»، داستانش را با سرگذشت جانبازی به نام رضا پیش می برد که پاها و یک دست خود را در جبهه از دست داده است. جانباز شدن رضا باعث اختلاف بین پدر و مادر او می شود. پدر آن ها را ترک می کند و بعد از گذشت ده سال از پایان جنگ رضا به دلیل فوت مادر به آسایشگاه منتقل می شود. داستان از یک آسایشگاه جانبازان جنگی آغاز می شود و خواننده وارد حال و هوای رزمندگان و عوالمی که آنها این روزها در آن سیر می کنند می شود.
صباح: خاطرات صباح وطن خواه
... سرم را از پنجره خانه مان در ساختمان کوشک آوردم بیرون. مسعود پاکی با لباس بسیجی، خوشحال و سرحال سوار بر موتور آمده بود دم در. تا چشمش به افتاد، برایم دست تکان داد و گفت: خواهر صباح سلام! زود باش بیا پایین؛ اومدم دنبالت تا با خودم ببرمت پیش بقیه بچه ها.
زیر پایش پر بود از ستاره های کوچک و درخشان.آن قدر زیبا و نورانی که دلم نمی آمد چشم از رویشان بردارم. خوشحال و بی قرار از دیدن مسعود و حرفی که زده بود، بلافاصله شروع کردم به پایین آمدن از پله ها.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.