کتاب سید لری زندگی نامه دو شهید دفاع مقدس به نام های سیدمحمد و سیدعلی هاشمی را روایت میکند که نسبت پدر و فرزندی داشته اند.
سیدمحمد هاشمی پیرمرد ترک زبان و اهل روستای گرگین بیجار، بعد از شهادت پسرش سیدعلی از اولین شهدای پاسدار کردستان کشاورزی را رها کرده و به همراه همسرش مریم و دیگر فرزندانش راهی قم می شود. بعد از سکونت در قم در پایگاه بسیج طفلان مسلم نیروگاه قم عضو شده و به جبهه اعزام می شود. حضورش در جبهه باعث دلگرمی رزمنده هاست.
سیدمحمدهاشمی در میان رزمندگان به صبوری، خنده رویی و عبادت و خوش رویی زبانزد بود. در تمام مدت حضور در جبهه حرفی از فرزند شهیدش نمی زند و در پاسخ به سوالِ اهل کجایی می گفت: سیدلردنم یعنی از سادات هستم. وقتی احوالش را جویا می شدند میگوفت: قربان اولوم یعنی فدای تو بشوم.
آنقدر تو دار و کم حرف است که فرماندهان به او مشکوک می شوند و برای شناسایی هویت واقعی سید او را در قم و در زمان مرخصی تعقیب می کنند تا مطمئن بشوند نفوذی دشمن نیست.
این سید بزرگوار در جزیره مجنون مجروح و به شهادت می رسد و به خاطر عقب نشینی رزمندگان از منطقه پیکرش مهمان جزیره مجنون می شود و بعد از 13 سال و 5 ماه پیکر مطهرش بازمی گردد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.