رمان یک دست ها در زمان متوکل عباسی میگذرد. روزگاری که شیعیان تحت نظارت شدید امنیتی بودند و مامورین حکومت هرگونه ملاقات با امام هادی (علیه السلام) را ممنوع کرده بودند. در این زمانه دانشمندی به نام ابن سکیت که از شیعیان و یاران باوفای امام هادی(علیه السلام) است. همراه با جوانی به نام آشر که از دوستانش است، مخفیانه به دیدار امام می روند، آشر جوانی است که پنهان از خانواده شیعه شده و از دوستدارن اهل بیت است.
آشر آرزو دارد که به زیارت مرقد امام حسین (علیه السلام) برود اما متوکل که جنایت های زیادی در حق شیعیان انجام می دهد، شرط زیارت کربلا را قطع عضو گذاشته است. آشر در پی راهی برای زیارت است و این سکیت هم با اجازه امام آموزش پسران متوکل را برعهده می گیرد تا راحت تر بتواند با ملاقات امام هادی (علیه السلام) بیاید اما سرانجام دردناکی در انتظار ابن سکیت و آشر است .
این رمان که به زندگی و زمانه امام هادی (علیه السلام) در زمان متوکل عباسی می پردازد ، برای مخاطب نوجوان و جوان نوشته شده است و آن ها را با یکی از بخش مهم تاریخ اسلام آشنا می کند.
برشی از کتاب یک دست ها:
متوکل از اندرونی خارج شد پیش مهمانها برگشت و سر جایش نشست. عصبانی بود. پی در پی چند جام شراب نوشید نگاهی به سعید حاجب انداخت که همان جا ایستاده بود. کیسه را برایش پرتاب کرد و گفت: «اینها را از هرکجا که برداشته ای بگذار سر جایش ابی الحسن را هم بیاور اینجا.»
سعید حاجب تعظیم کرد و خارج شد ابن سکیت کمی دورتر از متوکل روی یکی از تخت ها کنار عبیدالله بن یحیی نشسته بود نمی دانست آنچه را می شنود و می بیند، واقعیت است یا خیال. این مجلس، مناسب امام نبود. حتماً امام مورد بی احترامی قرار میگرفت. نمی دانست که طاقت میآورد کسی در مجلس به امام توهین کند یا
نه؟ چه باید میکرد؟ طاقت نیاورد. بلند شد. قدمی جلو گذاشت تعظیم کرد و گفت: «امیرالمؤمنین به سلامت باشند!» متوکل رو به ابن سکیت کرد و گفت: «چه می خواهی ابویوسف؟» ابن سکیت که سعی میکرد بر ترسش غلبه کند و صدایش نلرزد، گفت: «یا امیر! شما بنده را مشاور خود قرار داده اید؛ مشاور باید با جسارت نکاتی را یادآور شود و جلوی ضررهای احتمالی را که متوجه حکومت یا شخص خلیفه است بگیرد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.