توصیف های دقیق و هیجان انگیز این خلبان از تعقیب و گریزهای هوایی در آسمان که بخش نسبتا زیادی از کتاب را تشکیل می دهد، از جذابیت های خاص این کتاب است و لحظات فرود اضطراری و سوختن هواپیمای این خلبان از قسمت های پر استرس این کتاب برای خوانندگانش به شمار می رود. همچنین راوی این کتاب خاطره، اطلاعات خوبی از دوران اسارتش به دست دموکرات های کرد ارائه می دهد و رفتارهای تند ، نامعقول و غیر انسانی این افراد را بیان می کند.
اتفاقاتی که برای این خلبان از ابتدای تحصیل در تهران و آمریکا و سپس حضور در جنگ تحمیلی و اسارت رخ می دهد، ماجراهای کتاب قطور این خلبان را تشکیل می دهد. آشنایی با مشکلات یک کاپیتان در شرایط جنگ و بیان روابط حاکم بر حزب دموکرات و کردهای آن منطقه بر جذابیت این کتاب خاطره می افزاید و آن را خواندنی تر می کند.
پایان بخش کتاب نیز به اسناد و عکس ها اختصاص دارد.
مشاهده سبد خرید “خانم کارکوب (روایت زندگی مادران شهیدان کارکوب زاده)” به سبد خرید شما اضافه شد.
مهمان صخره ها: خاطرات سرهنگ خلبان محمد غلامحسینی
75,000 تومان قیمت اصلی 75,000 تومان بود.67,500 تومانقیمت فعلی 67,500 تومان است.
وزن | 500 گرم |
---|---|
نویسنده |
راحله صبوری |
تعداد صفحات |
372 |
ناشر |
سوره مهر |
قطع |
رقعی |
نوع جلد |
جلد نرم |
شابک |
978-600-175-187-5 |
شمارگان |
2500 |
قابل توجه مشتریان گرامی:
احتراما به استحضار می رساند هرگونه مغایرت و مشکل در سفارشات ارسالی تا ۷۲ ساعت از زمان تحویل مرسوله قابل پیگیری و پاسخگویی می باشد.
توضیحات
.فقط مشتریانی که این محصول را خریداری کرده اند و وارد سیستم شده اند میتوانند برای این محصول دیدگاه(نظر) ارسال کنند.
محصولات مرتبط
حاج عمران: خاطرات اولین فرمانده لشکر ۲۵ کربلا، سردار حاج عبدالعلی عمران
این کتاب فاخر با محوریت خاطرات سردار حاج عبدالعلی عمرانی اولین فرمانده لشکر ویژه ۲۵ کربلا مازندران با شش سال وقت برای جمع آوری مصاحبه و تدوین برای این اثر از شخصیتی است که تیپ کربلا را به لشکر ۲۵ کربلا، ارتقاء داد.
سردارعمرانی، راوی کتاب حاج عمران در نقاط حساس دفاع مقدس، حضور داشت و یادداشت برداری از خاطرات این دوران پرحماسه را انجام داد و خاطرات خود را در این کتاب به جامعه، عرضه کرد .
بهشت من کنار توست
صباح: خاطرات صباح وطن خواه
... سرم را از پنجره خانه مان در ساختمان کوشک آوردم بیرون. مسعود پاکی با لباس بسیجی، خوشحال و سرحال سوار بر موتور آمده بود دم در. تا چشمش به افتاد، برایم دست تکان داد و گفت: خواهر صباح سلام! زود باش بیا پایین؛ اومدم دنبالت تا با خودم ببرمت پیش بقیه بچه ها.
زیر پایش پر بود از ستاره های کوچک و درخشان.آن قدر زیبا و نورانی که دلم نمی آمد چشم از رویشان بردارم. خوشحال و بی قرار از دیدن مسعود و حرفی که زده بود، بلافاصله شروع کردم به پایین آمدن از پله ها.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.