این کتاب زندگینامه و حکایت های شنیدنی از چهل شهید لشکر فاطمیون مدافع حرم حضرت زینب (س) را به تصویر می کشد
مشاهده سبد خرید “راض بابا (خاطرات شهیده راضیه کشاورز)” به سبد خرید شما اضافه شد.
-10%ناموجود
فاطمیون: زندگینامه و حکایت های شنیدنی از چهل شهید لشکر فاطمیون
18,000 تومان قیمت اصلی 18,000 تومان بود.16,200 تومانقیمت فعلی 16,200 تومان است.
وزن | 280 گرم |
---|
ناموجود
قابل توجه مشتریان گرامی:
احتراما به استحضار می رساند هرگونه مغایرت و مشکل در سفارشات ارسالی تا ۷۲ ساعت از زمان تحویل مرسوله قابل پیگیری و پاسخگویی می باشد.
توضیحات
.فقط مشتریانی که این محصول را خریداری کرده اند و وارد سیستم شده اند میتوانند برای این محصول دیدگاه(نظر) ارسال کنند.
محصولات مرتبط
بهشت من کنار توست
باغ مادربزرگ: خاطرات بانوی کرد خان زاد مرادی محمدی
این اثر دربردارنده خاطرات خان زاد مرادی محمدی، از زنان کرد فعال در هشت سال دفاع مقدس است که با روایتی داستانی و نثری خواندنی نوشته شده است. «باغ مادربزرگ» در واقع خاطرات مادربزرگ نویسنده است که باغش در جنگ تحمیلی، پناهگاه کسانی بود که خانه و کاشانه شان را در بمباران ها از دست داده بودند. «باغ مادربزرگ» روایت جدیدی است از نقش زنان در هشت سال دفاع مقدس؛ زنانی که جنگ بر زندگی آنها آوار شد، اما از پا ننشسته و خود پناهگاه دیگران شدند.
کتاب شامل عکس های قدیمی هم هست که مخاطبان را با فرهنگ منطقه کردنشین آشنا می کند.
حاج عمران: خاطرات اولین فرمانده لشکر ۲۵ کربلا، سردار حاج عبدالعلی عمران
این کتاب فاخر با محوریت خاطرات سردار حاج عبدالعلی عمرانی اولین فرمانده لشکر ویژه ۲۵ کربلا مازندران با شش سال وقت برای جمع آوری مصاحبه و تدوین برای این اثر از شخصیتی است که تیپ کربلا را به لشکر ۲۵ کربلا، ارتقاء داد.
سردارعمرانی، راوی کتاب حاج عمران در نقاط حساس دفاع مقدس، حضور داشت و یادداشت برداری از خاطرات این دوران پرحماسه را انجام داد و خاطرات خود را در این کتاب به جامعه، عرضه کرد .
خداحافظ دنیا: خاطرات مدافع حرم شهید حاج محمد شالیکار
صباح: خاطرات صباح وطن خواه
... سرم را از پنجره خانه مان در ساختمان کوشک آوردم بیرون. مسعود پاکی با لباس بسیجی، خوشحال و سرحال سوار بر موتور آمده بود دم در. تا چشمش به افتاد، برایم دست تکان داد و گفت: خواهر صباح سلام! زود باش بیا پایین؛ اومدم دنبالت تا با خودم ببرمت پیش بقیه بچه ها.
زیر پایش پر بود از ستاره های کوچک و درخشان.آن قدر زیبا و نورانی که دلم نمی آمد چشم از رویشان بردارم. خوشحال و بی قرار از دیدن مسعود و حرفی که زده بود، بلافاصله شروع کردم به پایین آمدن از پله ها.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.