باید اعتراف کنم مثل امروزمان نبودیم. من به عنوان همسر حاج جعفرشیرسوار میگویم صبوریمان، ایمانمان، تقوایمان خیلی بیشتر از حالا بود. گاهی که دورهم جمع میشویم هر همسری چه به تلخی و چه به شیرینی از همسرش میگوید با خودم فکر میکنم ما آن دوره را اینطور دقیق به یاد داریم، چرا حالا ذهنمان به آن دوران که برمیگردد برایمان رؤیا شده است؟ ما چقدر خوب ساختهشده بودیم که کنار شوهرانمان اینقدر قوی ایستاده بودیم. همهچیز را تاب میآوردیم. شوهرهای ما مگر چند سال سن داشتند؟
مشاهده سبد خرید “حاج عمران: خاطرات اولین فرمانده لشکر ۲۵ کربلا، سردار حاج عبدالعلی عمران” به سبد خرید شما اضافه شد.
مشاهده سبد خرید “حاج عمران: خاطرات اولین فرمانده لشکر ۲۵ کربلا، سردار حاج عبدالعلی عمران” به سبد خرید شما اضافه شد.
شیر سوار – سردار شهید حاج جعفر (بهروز) شیر سوار در آینه ی خاطرات همسر و فرزندان
98,000 تومان قیمت اصلی 98,000 تومان بود.68,600 تومانقیمت فعلی 68,600 تومان است.
وزن | 350 گرم |
---|---|
نویسنده |
حسن شیردل, حسین شیردل |
ناشر |
مرکز نشر هاجر |
ویراستار ادبی |
ساجده تقی زاده |
قطع |
رقعی |
تعداد صفحات |
272 |
نوع جلد |
شومیز |
نوبت چاپ |
اول |
تاریخ انتشار |
1401 |
قابل توجه مشتریان گرامی:
احتراما به استحضار می رساند هرگونه مغایرت و مشکل در سفارشات ارسالی تا ۷۲ ساعت از زمان تحویل مرسوله قابل پیگیری و پاسخگویی می باشد.
توضیحات
.فقط مشتریانی که این محصول را خریداری کرده اند و وارد سیستم شده اند میتوانند برای این محصول دیدگاه(نظر) ارسال کنند.
محصولات مرتبط
دخیل عشق
مولف در «دخیل عشق»، داستانش را با سرگذشت جانبازی به نام رضا پیش می برد که پاها و یک دست خود را در جبهه از دست داده است. جانباز شدن رضا باعث اختلاف بین پدر و مادر او می شود. پدر آن ها را ترک می کند و بعد از گذشت ده سال از پایان جنگ رضا به دلیل فوت مادر به آسایشگاه منتقل می شود. داستان از یک آسایشگاه جانبازان جنگی آغاز می شود و خواننده وارد حال و هوای رزمندگان و عوالمی که آنها این روزها در آن سیر می کنند می شود.
صباح: خاطرات صباح وطن خواه
... سرم را از پنجره خانه مان در ساختمان کوشک آوردم بیرون. مسعود پاکی با لباس بسیجی، خوشحال و سرحال سوار بر موتور آمده بود دم در. تا چشمش به افتاد، برایم دست تکان داد و گفت: خواهر صباح سلام! زود باش بیا پایین؛ اومدم دنبالت تا با خودم ببرمت پیش بقیه بچه ها.
زیر پایش پر بود از ستاره های کوچک و درخشان.آن قدر زیبا و نورانی که دلم نمی آمد چشم از رویشان بردارم. خوشحال و بی قرار از دیدن مسعود و حرفی که زده بود، بلافاصله شروع کردم به پایین آمدن از پله ها.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.