مردم گرسنه و تشنه و خسته و زخمی بودند. از روانسر و گل چرمه و روستاهای دیگر کمک پشت کمک می رسید. مردم حتی لباس های خودشان را می آوردند و به آواره ها می دادند. بعضی از آواره ها عزیزانشان را از دست داده و سوگوار بودند.
حمام خانه را دیگر خاموش نکردم. یک گروه از آواره ها را از باغ به خانه می بردم تا حمام کنند. بعد از حمام به آن ها نان و خوراک و چای می دادم و آن ها را به باغ برمی گرداندم و گروه بعدی را می بردم. دخترها و عروس ها و نوه ها هم نان و غذا می پختند.
چند نفر از پیش مرگان عراقی، وقتی خیالشان از بابت خانواده هایشان راحت شد، تصمیم گرفتند برگردند و با رژیم بعث بجنگند. هنگامی که آن ها راهی می شدند، خانواده هایشان گریه می کردند. می دانستند مردهایشان به راه پرخطری می روند که ممکن است بازگشتی نداشته باشد. مردها قسم می خوردند تا پای مرگ بجنگند….
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.