سه شهید: گفتگویی صریح با همسران سه شهید شاخص انقلاب
اردوگاه عنبر
دار و دسته دارعلی – جلد ششم: بمب کلاغی
سیاره (زندگینامه و خاطرات شهید جعفر نجاتی)
«سه نفری به بخش مجروحان شیمیایی رسیدند. حسن به محض ورود به ساختمان به اتاق دوم رفت که امیر در آنجا بود و سیاره و اصغر به سمت انتهای سالن رفتند که بعد از یک پیچ، آخرین اتاق متعلق به جعفر بود. وقتی پیچ راهرو را پشت سر گذاشتند، تجمع چند نفر از همرزمان جعفر، در جلوی درب اتاقش که با صدای گریه همراه بود، قوت زانوهای سیاره را گرفت. قدم های سیاره کند و ضربان قلبش تند شده بود
جدال در زیویه
عقربه ساعت 14:30 را نشان میداد. در محوطه داخل پادگان «خضر زنده» (شهدا) به اتفاق چند نفر از برادران ساعت استراحت را با صحبتهایی از مسائل مختلف، خصوصاً عملیات چند روز آینده که قرار بود انجام شود، سپری میکردیم. در همان حال متوجه شدیم تعدادی خودرو متعلق به سپاه وارد پادگان شدند و با سرعت، به سوی مسجد رفتند. همزمان یکی از برادرها دوان دوان به طرف ما آمد و در حالی که نفس نفس میزد با کلماتی بریده بریده گفت: «جبـ. جبه... جبهه میخواهیم بریم جبهه.» بدون درنگ، در حالی که با شنیدن این مژده خوشحال شده بودیم، به اتفاق روانه مسجد شدیم...
مجموعه داستانک آستین های خالی
یک جرعه دیدار
راه خانه ام را بلدم: خاطرات عذرا شوقی؛ همسر شهید مدافع حرم، فرید کاویانی
پاییز پنجاه سالگی: خاطرات مریم جمالی همسر سردار شهید مدافع حرم محمد جمالی
ققنوس قدس (مجموعه شعر)
از اهواز تا لولان
متولد 1344 در محله تیموری تهران، با قدی رشید و چشمانی سبز که تقلاهایش در اول سال تحصیلی 62 نتیجه داد و با قطار اعزام نیرو از ستاد پشتیبانی جنگ و آموزش و پرورش خود را به اهواز رساند و وارد گردان تخریب شد. از آن گروه اعزامی خیلی ها به گردان های دیگر رفتند یا اصلا جبهه را ترک کردند اما مصطفی ماندُ رشد کرد و یکی از ارکان گردان شد...