کتاب «من مادر مصطفی» مصاحبه و گفتگوی بلندی از رحیم مخدومی با مادر شهید مصطفی احمدی روشن، دانشمند هسته ای کشور، است که طی یک عملیات بمبگذاری تروریستی به شهادت رسید.
کتاب حاضر برای مطالعه همه گروه سنی اعم از نوجوان، جوان و بزرگسال با زبانی ساده نگاشته شده است. این کتاب دربردارنده 15 بخش می باشد که برخی از عناوین آن ها عبارتند از: «شب های بعد از پدر»، «من مصطفی را مرد می خواستم»، «روز میدان رفتن زنان»، «قدر زر، زرگر شناسد»، «ضمایم و عکس ها»، «بیانات رهبر در منزل شهید»، «نامه خانواده شهید احمدی روشن به رهبر معظم انقلاب» و «واکنش حزب الله لبنان به ترور دیروز تهران».
مشاهده سبد خرید “ساره (سردار شهید سبزعلی خداداد از زبان همسر)” به سبد خرید شما اضافه شد.
-10%ناموجود
من، مادر مصطفی: بر اساس زندگی شهید مصطفی احمدی روشن (دانشمند جوان شهید مصطفی احمدی روشن در خاطرات مادر و دیگران)
12,000 تومان قیمت اصلی 12,000 تومان بود.10,800 تومانقیمت فعلی 10,800 تومان است.
وزن | 200 گرم |
---|
ناموجود
قابل توجه مشتریان گرامی:
احتراما به استحضار می رساند هرگونه مغایرت و مشکل در سفارشات ارسالی تا ۷۲ ساعت از زمان تحویل مرسوله قابل پیگیری و پاسخگویی می باشد.
دسته: دفاع مقدس, محصولات دیگر ناشران و فروشندگان
برچسب: انقلاب اسلامی, خاطرات, دفاع مقدس, زن و خانواده, زندگینامه, شهدا, شهید, نشر هاجر
توضیحات
.فقط مشتریانی که این محصول را خریداری کرده اند و وارد سیستم شده اند میتوانند برای این محصول دیدگاه(نظر) ارسال کنند.
محصولات مرتبط
تلخ و شیرین اسارت
15,000 تومان
هنر زندگی در چگونگی استفاده از داشته ها و فرصت ها، خصوصا در زمان بحران ها است.غم و غصه و شادی و نشاط لازمه هر جامعه ای است. اما در اردوگاه های یاس آور اسارت این عناصر رنگ و بوی دیگری داشت.چرا که فرزندان سلحشور خمینی از کمترین ها برای حفظ روحیه و ایمان خود بهترین بهره را می بردند. رسالت این اثر تبیین و معرفی گوشه ای از این خلاقیت ها است، که می تواند برای نسل های امروزی راهگشا باشد.
از اهواز تا لولان
متولد 1344 در محله تیموری تهران، با قدی رشید و چشمانی سبز که تقلاهایش در اول سال تحصیلی 62 نتیجه داد و با قطار اعزام نیرو از ستاد پشتیبانی جنگ و آموزش و پرورش خود را به اهواز رساند و وارد گردان تخریب شد. از آن گروه اعزامی خیلی ها به گردان های دیگر رفتند یا اصلا جبهه را ترک کردند اما مصطفی ماندُ رشد کرد و یکی از ارکان گردان شد...
راض بابا (خاطرات شهیده راضیه کشاورز)
شکار کرکس ها
صباح: خاطرات صباح وطن خواه
... سرم را از پنجره خانه مان در ساختمان کوشک آوردم بیرون. مسعود پاکی با لباس بسیجی، خوشحال و سرحال سوار بر موتور آمده بود دم در. تا چشمش به افتاد، برایم دست تکان داد و گفت: خواهر صباح سلام! زود باش بیا پایین؛ اومدم دنبالت تا با خودم ببرمت پیش بقیه بچه ها.
زیر پایش پر بود از ستاره های کوچک و درخشان.آن قدر زیبا و نورانی که دلم نمی آمد چشم از رویشان بردارم. خوشحال و بی قرار از دیدن مسعود و حرفی که زده بود، بلافاصله شروع کردم به پایین آمدن از پله ها.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.