آشتی با خدا از طریق آشتی با خود راستین

قیمت اصلی: 91,000 تومان بود.قیمت فعلی: 81,900 تومان.

وزن 370 گرم
نویسنده

اصغر طاهرزاده

تعداد صفحات

302

ناشر

لب المیزان

قطع

رقعی

نوع جلد

جلد نرم

شابک

978-964-2609-11-6

شمارگان

3000

در انبار موجود نمی باشد

قابل توجه مشتریان گرامی:

احتراما به استحضار می رساند هرگونه مغایرت و مشکل در سفارشات ارسالی تا ۷۲ ساعت از زمان تحویل مرسوله قابل پیگیری و پاسخگویی می باشد.
توضیحات

مولف در مقدمه کتاب، هم مقدمه می نویسد و هم به نوعی به معرفی کتاب می پردازد:
هیچ محتاج می گلگون نه ای / ترک کن گلگونه، تو گلگونه ای
به عنوان مقدمه چه بگویم؟ نمی دانم چه شد که دوستان عزیز و دلسوز- که نگران سرگشتگی جوانان هم سن و سال خود هستند- به سلسله بحث های «آشتی با خدا از طریق آشتی با خود راستین» دل بستند، آستین همت بالا زدند و با تلاش طاقت فرسا، مباحث را از نوار پیاده کردند و پس از تصحیح و تایپ و غلط گیری و هزار و یک کار پرزحمت دیگر- که باید انجام داد تا یک نوشته به صحنه آید!- حالا از من خواسته اند تا مقدمه ای بر آن بنویسم. همین قدر می توانم بگویم که مقدمه ی من، توجّه به همان انگیزه ای است که موجب شد این جوانان عزیزِ از خود گذشته، احساس کنند که باید صدای شیوای جانشان را به طریقی به گوش خود برسانند، و این سخنان را وسیله ای برای چنین کاری تشخیص دادند.اگر شما خواننده ی عزیز، احساس می کنی در میان دیوارهای بلندی زندانی شده ای که خود برای خود ساخته ای، و فکر می کنی که باید آن دیوارها را خراب کنی و «خودِ گمشده ات» را و معنی خودت را بیابی، شاید بتوانی از طریق این نوشتار – یا بگو این گفته ها که به صورت نوشته درآمده است!- تا حدی به « خودِ اصیل ات» دست یابی و آرام آرام با او آشنا شوی و در آینه ی او، خود را بیابی. با نور عقل و فطرت، دیوارهای وَهْم را خراب کنی و به بالاتر از آن پرواز کنی و در نهایت متوجّه واقعی ترین و آشناترین واقعیات، یعنی خدا شوی، آری خدا! اما نه آن خدایی که افکار، او را می فهمند و در اندیشه هاست، بلکه آن خدایی که جان ها او را می یابند و نیز در دریای وجودت، با بهترین انسان ها، یعنی پیامبران خدا آشنا گردی و در آینه ی جانت متوجّه آشنایان عزیزی به نام امام (ع) شوی. خود را از پیرایه ها جدا بینی و پیرایه ها را خود نبینی، و حجاب جان را جان نپنداری! اگر بخواهی می توانی خود را از زمان و مکان و از همه چیز، آری از همه چیز آزاد کرده، او را در وسعتی به بیکرانگی ابدیت ببینی و از آن جا به جهت گذشته هایت به ریش خود بخندی که چگونه بوده ای! خواهی دید که همه چراغ ها در جان تو روشن شده است، گویی همه چشمه ها از جان تو می جوشند! حافظ در رویکرد به قصه گذشته خود گفت:گوهری کز صدف کون و مکان خارج بود طلب از گمشدگان لب دریا می کردبیدلی در همه ایام خدا با او بود او نمی دیدش و از دور خدایا می کرداگر باور داری که «آدمی گودالی است که ژرفنایش پایان ندارد و شمردن موهای تن او آسان تر از شمردن احساس های اوست»؛ و اگر باور داری که «بیشتر مردم کوه های بلند و امواج سهمگینِ دریاها و رودهای پهن خروشان و بیکرانگی اقیانوس ها و گردش ستارگان را به دیده اعجاب می نگرند، ولی به خود خویش اعتنایی ندارند» و عمده مشکلشان نیز همین است، شاید از طریق این مباحث بتوانی الفبای گفتگو با خود را بیابی، و کند و کاو در لایه های وجود خود را آغاز کنی و کتاب وجود خود را ورق زنی و آرام آرام، خود را بخوانی- و معنی «آشتی با خود» همین است- و اگر با خود آشتی کردی تو هم مثل بقیه، خدا را در خود، خواهی یافت و خواهی گفت:«راستی ای خدا! وقتی تو را دوست دارم، آنچه دوست دارم چیست؟ نه جسم است و نه تن، نه زیبایی گذران است و نه درخشش روشنایی، نه آوازی دلکش و نه گل ها و گیاهان خوشبو…! دوست داشتن خدا، دوست داشتن آن چیزها نیست، با این همه وقتی خدا را دوست دارم، روشنایی ای خاص، آوازی خاص و بویی خاص را دوست دارم، یعنی روشنایی و بوی درونی ام را، که روحم را روشن می کند! آنچه در مکان نمی گنجد، به صدا درمی آید، آنچه در زمان نیست ولی خودش هست!… این است آنچه دوست دارم هنگامی که خدایم را دوست دارم، و هنگامی که با خودم آشتی خواهم کرد.» بیا از خویشتن خویش پنجره ای بساز و از آن پنجره بدون هیچ حجابی- حتی بدون حجاب استدلال- از عمق جان بنگر و فقط بنگر، و خدا را بیاب! به او بگو: «ای خدایی که دوست داشتن تو رایگان است و در عین حال قیمتی ترین چیزها هستی، پس هر چه- جز خودت- را به من دهی، چه بهایی می تواند برای من داشته باشد؟». فقط باید پنجره جانت را به سوی او باز کنی و خود را از زیر غبار وَهْم ها و افکار پراکنده، آزاد نمایی و بدانی همین نگاه و همین پنجره ای که از خویشتن خویش ساختی، برای خدا داشتن کافی است. آری! همین؛ و خدا را باید رایگان دوست داشت و از خدا باید خدا را خواست. بشتاب تا از خدا آکنده شوی و از خدا سیراب گردی، چون او خود برای تو کافی است و جز او هیچ چیز برای تو کافی نیست، چرا که انسانِ سبک بال آن انسانی نیست که می داند چه چیزی خوب است- که این کار فیلسوفان است- بلکه آن انسانی است که «خوب» را دوست دارد.مشکل آن است که ما با خود آشتی نیستیم، و خود را چون حمّالی برای هدف های وَهمی در قالب هایی از کبر به در و دیوار می کوبیم و آن وقت چگونه می توانیم با بال های شکسته به آسمان های صاف و بلورینِ غیب سرکشی کنیم و بر سبزه های برزخ قدم زنیم و از سکوت زلال آن دیار سیراب شویم؟!جان همه روز از لگدکوب خیال وز زیان و سود و از بیم زوالنی صفا می ماندش، نی لطف و فرّ نی به سوی آسمان راه سفرباید با خود آشتی کنیم تا ملکوت آسمان ها را در خود بیابیم و در آنجا قدم بگذاریم، که باید در آنجا قدم نهاد. و چون کسی در آنجا قدم نهاد، خواهد فهمید که ملکوت آسمان ها یعنی چه! پس باید عمل کرد تا فهمید!این مباحث را خوب زیر و رو کن. به یک بار خواندن، هرگز اکتفا نکن. مطالب را با خود درمیان بگذار و در خودت جستجو کن. ببین آیا این مباحث قصه ی تو نیست که بر دیوارهای این اوراق نوشته شده است؟ پس در این کتاب، خودت را بخوان با خودت آشنا شو تا دریچه ها گشوده شوند!آخرالامر نمی دانم به عنوان مقدمه چه بنویسم! پیشنهاد دارم شما خواننده عزیز از خودِ این جوانان روشن ضمیر- که من با تمام وجود به آن ها دل باخته ام- بپرسی که چرا این گفتار را به صورت کتاب درآوردند. من دقیقاً نمی دانم که آن ها چه جوابی خواهند داد. شاید طاقت شنیدن جواب آن ها را هم نداشته باشم ولی هر چه به تو گفتند همان را به عنوان مقدمه بر این کتاب بپذیر، و اگر هم چیزی نگفتند از نگفتن آن ها حرف های نانوشته را بخوان! نمی دانم حیا می کنند که نمی گویند یا حرف های ناگفته ای دارند که گفتنی نیست.

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

.فقط مشتریانی که این محصول را خریداری کرده اند و وارد سیستم شده اند میتوانند برای این محصول دیدگاه ارسال کنند.