مجموعه قهرمان من: عروس آسمانی

قیمت اصلی: 60,000 تومان بود.قیمت فعلی: 51,000 تومان.

وزن 50 گرم
نویسنده

سیده رقیه آذرنگ

تصویرگر

لیلا اربابی

ناشر

کتابک

تعداد صفحات

48

قطع

وزیری

نوع جلد

شومیز

نوبت چاپ

1

رده سنی

بزرگسال
,

نوجوان (ج – د)

شابک

978-622-5736-89-4

10 در انبار

قابل توجه مشتریان گرامی:

احتراما به استحضار می رساند هرگونه مغایرت و مشکل در سفارشات ارسالی تا ۷۲ ساعت از زمان تحویل مرسوله قابل پیگیری و پاسخگویی می باشد.
توضیحات

کتاب «عروس آسمانی» نوشته سیده رقیه آذرنگ از مجموعه قهرمان من مروری بر زندگی شهیده عصمت پورانوری است که گرچه عمر کوتاهی داشت ولی توانست با تلاش و عمل مخلصانه نمره قبولی را از درگاه خداوند کسب نماید. او در سال 41 به دنیا آمد و در دوران اختناق حکومت شاهنشاهی با وجود مخالفت‌های عمال ظلم با حجاب به مدرسه رفت و در کنارش به فراگیری معارف قرآن پرداخت.

با پا گرفتن شور و التهاب انقلاب در شهر دزفول او نیز به جرگه یاران خمینی پیوست و پس از آن نیز برای تبیین دین و انقلاب در مدرسه‌اش فعالیت‌های فراوانی انجام داد. او خود را سرباز مطیع انقلاب و امام می‌دانست و دوست داشت تحت لوای چادر که آن را هدیه‌ای فاطمی می‌دانست به شهادت برسد. او با یکی از رزمندگان جبهه ازدواج کرد و با کنار زدن بسیاری از سنت‌ها تلاش کرد تا سبک زندگی فاطمی را در زندگی‌اش جاری نماید. او در حمله هوایی دشمن به شهر دزفول سرانجام به آرزوی خود رسید.

در یکی از داستانهای کتاب می خوانیم:

«عروس آسمانی» روایتی از زندگی شهیده عصمت پورانوری، بانویی از دیار دزفول است که با ایمان و شجاعتش، الگویی بی‌نظیر برای نسل امروز به یادگار گذاشت. این کتاب، دریچه‌ای به زندگی پربار اوست.

صبح زود منیژه و مادرش راهی مدرسه شدند. مدیر و معلم ها در دفتر مدرسه نشسته بودند و با هم صحبت میکردند.

مادر دست منیژه را گرفت و بعد هر دو کنار میز مدیر ایستادند و سلام کردند.

مدیر سرش پایین بود و کتاب میخواند فاطمه خانم گفت: «من مادر پورانوری

هستم دانش آموزی که گفتید لباسش مناسب مدرسه نیست.

مدیر سرش را بلند کرد و گفت: من همه ی حرفها رو به دخترت گفتم خانم پوشیدن لباس فرم قانون مدرسه است و دختر شما هم از این امر مستثنی نیست.

مادر در کمال خونسردی گفت: من از هیچ کس به جز خدا ترسی ندارم لباسش همین است که میبینید اگر دوست ندارید پرونده ی دخترم را بدهید تا ببرم اصلاً نمی خواهم یک لحظه هم اینجا بماند.

مدیر با عصبانیت گفت: پس لابد میخواهی بی سواد بماند

مادر گفت: میفرستمش کلاس قرآن و خیاطی یادش میدهم تا همین جا که

سواد خوندن و نوشتن یاد گرفته بس است.

معلم ها ساکت شده بودند و با تعجب به منیژه و مادرش و مدیر نگاه میکردند.

مدیر از اینکه میدید فاطمه خانم روی حرفش پافشاری میکند تعجب کرده بود.

برای همین به ناچار قبول کرد که منیژه با لباس محجبه ای که دوست داشت در مدرسه حاضر شود.

از آن روز به بعد منیژه با همان پوشش کامل به مدرسه می رفت.

لباسی با آستینهای بلند دامن و شلوار که آنها را مادر برایش دوخته بود و یک روسری که عمه اش به او هدیه داده بود

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

.فقط مشتریانی که این محصول را خریداری کرده اند و وارد سیستم شده اند میتوانند برای این محصول دیدگاه ارسال کنند.