مجموعه قهرمان من: خلبان اف 14

قیمت اصلی: 80,000 تومان بود.قیمت فعلی: 68,000 تومان.

وزن 50 گرم
نویسنده

محمدعلی جابری

تصویرگر

لیلا اربابی

ناشر

کتابک

تعداد صفحات

48

قطع

وزیری

نوع جلد

شومیز

نوبت چاپ

1

رده سنی

بزرگسال
,

نوجوان (ج – د)

شابک

978-622-5736-90-0

10 در انبار

قابل توجه مشتریان گرامی:

احتراما به استحضار می رساند هرگونه مغایرت و مشکل در سفارشات ارسالی تا ۷۲ ساعت از زمان تحویل مرسوله قابل پیگیری و پاسخگویی می باشد.
توضیحات

کتاب «خلبان اف 14» از مجموعه قهرمان من نوشته محمدعلی جابری قصه یکی دیگر از قهرمان‌های بزرگ این سرزمین است که با وجود داشتن بهترین موقعیت‌ها همواره مراعات تقوا و مردم را می‌کرد. شهید عباس بابایی از جمله فرماندهان نیروی هوایی ایران بود که در جریان دفاع مقدس به مقام شهادت نائل آمد.

او از دوران کودکی حامی مستضعفین و جریان حق بود و با اینکه توانست به واسطه هوش سرشارش به آمریکا برود و آموزش خلبانی ببیند اما هیچگاه از باورها و ارزش‌هایش کوتاه نیامد و همچون خادمی متواضع و مردمی به کشور و دینش خدمت نمود. فعالیت‌های شایسته‌اش سبب شد تا در زمان جنگ به عنوان معان عملیات نیروی هوایی ارتش منصوب شود و سرانجام مزد یک عمر مجاهدت با نفس و دشمن را در روز عید قربان بگیرد.

در یکی از داستانهای کتاب می خوانیم

«خلبان اف ۱۴»، نوشته‌ی محمدعلی جابری، شما رو با زندگی یه قهرمان ملی آشنا می‌کنه. این کتاب داستان زندگی شهید عباس بابایی، خلبان اف ۱۴ رو به تصویر می‌کشه.

برای سرکشی وارد یکی از پایگاه ها شد.

ابتدا رفت سمت مسجد، نمازش را خواند و همان جا دراز کشید و چند دقیقه بعد افسر نگهبان آمد.

بعد از یکی دو بار صدا گرداند با لگد به شکمش زد و گفت: «آهای عموا بلند شو ببینم!»

عباس بلند شد نیم خیز نشست و گفت: «ببخشید. خیلی خسته بودم.»

افسر صدایش را بلندتر کرد شما کی هستی؟ اینجا چکار میکنی؟ مسجد که جای خوابیدن نیست اینجا منطقه ی نظامیه و مقررات خودش رو داره!»

عباس عذرخواهی کرد اما افسر کوتاه بیا نبود همین طور سرت رو می اندازی پایین و میای داخل و میخوابی به همین سادگی هم میخوای بری؟! نه جانم؛ باید بفهمیم از کجا اومدی و کی هستی؟!»

بعد هم فرستاد دنبال گروه ضربت بچه های گروه ضربت که آمدند یکیشان گفت: ایشون که غریبه نیست شما چطور فرمانده رو نشناختین؟

افسر نگهبان وقتی فهمید به تیمسار بابایی لگد زده دست پاچه شد، اما عباس جلو رفت او را بغل کرد و گفت نگران نباش شما به وظیفه ات عمل کردی افسر شاکی شد که چرا خودت را معرفی نکردی عباس لبخندی زد و گفت: «برادر عزیز لازم نبود من خودم رو معرفی کنم مهم اینه که شما به وظیفه ات عمل کردی!»

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

.فقط مشتریانی که این محصول را خریداری کرده اند و وارد سیستم شده اند میتوانند برای این محصول دیدگاه ارسال کنند.