داستان تنفس در بی نهایت در زمان امام هادی(علیه السلام) می گذرد . در زمانه ای که که مشکلات عمیق اعتقادی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و خفقان گسترده ای در جامعه و نسبت به امام و شیعیان وجود داشته است. در این زمان پیروان امام در بیشتر شهرها تحت نظر بودند و توسط عوامل حکومت کشته یا زندانی می شدند.
عبدالرحمن شخصیت اصلی داستان که فردی جنگ آور و ورزیده است ، به زادگاهش اصفهان برمی گردد و باخبر می شود تمام اعضای خانواده اش توسط ببرک داروغه که فردی خونخواراست، کشته شده اند.
ماموران ببرک در پی یافتن عبدالرحمن هستند. طی ماجراهایی عبدالرحمن با مامورین داروغه درگیر و با بدنی نیمه جان و زخمی موفق به فرار می شود. عبدارحمن توسط آسیه و خانواده اش پنهان می شود و با مراقبت های شبانه روزی آسیه از مرگ نجات پیدا می کند. او بعد از ازدواج با آسیه مجبور به فرار از اصفهان می شود.
عبدالرحمن باید خودش را به سامرا برساند و ماموریت نیمه تمامش را تمام کند، پنهانی به سامرا می رود و با خطرات زیادی روبرو می شود تا اینکه در آن جا متوجه می شود که صاحب اصلی خلافت مسلمین و جانشین برحق رسول الله چه کسی است، او در زمره یاران امام هادی (علیه السلام) قرار می گیرد و ماجراهای خطرناکی را از سر می گذراند….
برشی از کتاب:
– نگرانی در چهره شما نیست، خبر دستگیری علی بن محمد شایعه ای بیش نبود؟ عبدالرحمان سرش را به تأسف تکان می دهد.
– علی بن محمد را در کاخ ایتاخ یافتیم، حتی ابن اورمه داخل دخمه اش در زندان شد.
– علی بن محمد را دیدم، خبر فرمان قتل ایشان را از قول سعيد حاجب به ابوالحسن
رساندم. ابوالحسن با خاطری آسوده گفتند از طرف متوكل به من آسیبی نمی رسد. همه خوشحال می شوند، ابوموسی تحیرش را پنهان نمی کند.
– راستش این حرف را از قول هرکسی به جز ابوالحسن قبول نمی کردم. من میزان عداوت متوکل به علی بن محمد را میدانم و همین طور خوب می دانم محال است صاحب منصبان دارالخلافه چنین فرصتی را از دست بدهند. کینه آنها از ابوالحسن کمتراز خلیفه نیست. راستش رهایی و آزادی علی بن محمد در این
شرایط با واقعیت نمی خواند. زرافی به صحبت ابوموسی توجه ندارد، عبدالرحمان به زرافی نگاه میکند.
– ذهنت درگیر چیست؟
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.