

محمدجواد و شمشیر ایلیا
160,000 تومان قیمت اصلی: 160,000 تومان بود.144,000 تومانقیمت فعلی: 144,000 تومان.
وزن | 210 گرم |
---|---|
نویسنده |
فاطمه مسعودی |
ناشر |
کتاب جمکران |
تعداد صفحات |
220 |
قطع |
رقعی |
نوع جلد |
شومیز |
نوبت چاپ |
دوم |
تاریخ انتشار |
1398 |
شابک |
978-964-973-511-5 |
قابل توجه مشتریان گرامی:
احتراما به استحضار می رساند هرگونه مغایرت و مشکل در سفارشات ارسالی تا ۷۲ ساعت از زمان تحویل مرسوله قابل پیگیری و پاسخگویی می باشد.محمدجواد و شمشیر ایلیا
این کتاب روایتی است فانتزی از یک ماجراجویی دینی. محمدجواد که در پی یافتن ردی از فضاییها وارد زیرزمین خانهشان میشود، در کنج زیرزمین و در میان کارتنهای کتاب، با پرندهای آشنا میشود که او را بهسوی ماجراهای پیچیده و زیادی میبرد.
ویژگی اصلی رمان «محمدجواد و شمشیر ایلیا» رویکرد او به قرآن است. رویکردی که تازگی و بکر بودن، شاخصه اصلی آن است. محمدجواد به باغ قرآن میرود و در آنجا با شخصیتهای زیادی آشنا میشود؛ شخصیتهایی که هر کدام قسمتی از خمیر وجودی محمدجواد را تغییر میدهند.
فضای فانتزی کتاب کاملاً ایرانی و بومی است. نویسنده تلاش فراوانی کرده است تا از فضاهای غربی بگذرد و به مدلی بومی برای خلق یک فانتزی ایرانی ـ اسلامی برسد. در واقع میتوان گفت «محمدجواد و شمشیر ایلیا» اولین رمان فانتزی با رویکرد آموزش مفاهیم قرآنی است. نویسنده تلاش فراوانی کرده است تا قصه خوبی روایت کند، قصهای از نظر مفهومی نه تنها دچار کجفهمی نشود بلکه مخاطب را به لایههای عمیقتری نیز ببرد.
فاطمه مسعودی در اولین رمان خود، از عناصر فرمی و محتوایی فانتزی به خوبی استفاده کرده و نشان داده است، میتوان از طریق نوعی رئالیسم که بنای خود را از مفاهیم دینی و قدسی گرفته برای کودک و نوجوان امروز حرفهای مفیدی زد.
برشی از کتاب:
محمدجواد نفس عمیقی کشید. آرام پایش را بلند کرد. پلهی بعدی پلهی امتحان بود، پلهی هدایت، پلهی عشق، پلهی نور… همهچیز در آنجا خلاصه شده بود. ناگهان هوا درهم پیچید. طوفانی به پا شد که او را تکان میداد تا شاید بترسد و ذکر آخر را نگوید. ۱۲شاخه به دور محمدجواد حلقه زدند تا به او کمک کنند. محمدجواد مصمم بود. چشمهایش را بست و با صدایی رسا گفت: «یا امامِ زمان!»
همهچیز در سکوت فرو رفت. انگار هرگز طوفانی نبوده است.
وقتی چشمهایش را باز کرد. دستانش میلههای دروازه بهشت را گرفته بود. به اطرافش نگاه کرد. بهدنبال مرد سبزپوش میگشت؛ اما خبری از او نبود. با آرامش قرآن کوچکش را در جایگاهش روی دروازهی بهشت قرار داد و با دلهرهای شیرین دروازه را هل داد. دروازه باز شد. نور عجیبی همهجا را فراگرفت. نسیم خنکی صورتش را نوازش کرد و بوی گلهای بهشتی همه جا را پر کرد. از شدت نور نمیتوانست جایی را ببیند. دست روی چشمانش گذاشت تا به نور عادت کند. وقتی حس کرد میتواند چشمهایش را باز کند تعجب کرد. اینجا اتاقش بود و روی تختش دراز کشیده بود. سراسیمه از جایش بلند شد. روی تخت نشست. او کی از باغ قرآن برگشته بود؟ چیزی را بهخاطر نمیآورد.
.فقط مشتریانی که این محصول را خریداری کرده اند و وارد سیستم شده اند میتوانند برای این محصول دیدگاه ارسال کنند.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.