بدون تعارف، جنگ، داستان ننوشته هاست؛ داستانی که قهرمانانش در خاک فروتنی مفقودالاثرند و هرآینه در رنگ گمنامی خویش، حماسه می آفرینند و در خویش رسوب می کنند. یک اشاره کافی است تا از نام خویش تهی شوند و «ما» شوند.
داستان، از این جا شروع می شود؛ از این جا که با لحن گلوله هم می توان عاشقانه نوشت و عاشقانه در زلالی خویش غروب کرد. حالا اوّل ماجراست و این داستان از چشم های ننوشتهٔ کسی فریاد می شود که در گمنامی خویش رسوب کرده است. دور یا نزدیک، نسلی که از راه می رسد، پیشانی ما را ورق خواهد زد. پیشانی تب کردهٔ ما در این تنهایی، دستمال نمناکی را چشم در راه است تا بتواند در هوای بی قراری خویش، دیگران را به تماشا بخواند. خوزستان، شرجی و خون گرمی اش را برای ما به ارث گذاشته است و اکنون کسی نیست که با شرجی و شطی از خون گرمی هم کلام شود و مفتون مخاطب خویش نشود. بنشینیم و به سادگی هم پای رودخانه ای شویم که از سرچشمه های مهربانی و وطن دوستی راه افتاده است و به رسم نخل، اگر چه سربلند اما ثمر بخش و خون گرم، ما را به گذشته تعارف می کند؛ گذشته ای که تنها در برابرش می توان سکوت کرد و آموخت… .
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.