جدال در زیویه
عقربه ساعت 14:30 را نشان میداد. در محوطه داخل پادگان «خضر زنده» (شهدا) به اتفاق چند نفر از برادران ساعت استراحت را با صحبتهایی از مسائل مختلف، خصوصاً عملیات چند روز آینده که قرار بود انجام شود، سپری میکردیم. در همان حال متوجه شدیم تعدادی خودرو متعلق به سپاه وارد پادگان شدند و با سرعت، به سوی مسجد رفتند. همزمان یکی از برادرها دوان دوان به طرف ما آمد و در حالی که نفس نفس میزد با کلماتی بریده بریده گفت: «جبـ. جبه... جبهه میخواهیم بریم جبهه.» بدون درنگ، در حالی که با شنیدن این مژده خوشحال شده بودیم، به اتفاق روانه مسجد شدیم...