کتاب خانواده آقا سید علی برگرفته از زندگینامه و خاطرات شهیدان «سید حمزه» و «سید قربان اکبرپور» از شهدای روستای سُکه از توابع شهرستان شیروان در استان خراسان شمالی است. این کتاب در 1000 نسخه و 136 صفحه توسط سید حسین امینی و مریم فیدل در سال 1399 نوشته و در انتشارات معبر به چاپ رسیده است.
خانواده شهیدان «اکبرپور» از سادات اصیل منطقه شمال خراسان هستند که در روستای سُکه در دامنه رشته کوه شمال شرق شهرستان شیروان زندگی میکردند.
کتاب «خانواده آقا سید علی» حاصل مصاحبه با خانواده و دوستان شهیدان «اکبرپور» است که در چهار فصل «سُکه و بالندگی آقا سید علی»، «اولین جرقههای انقلاب»، «خانوادهی آقا سید علی در دوران دفاع مقدس»، «دیگر شهدای خانوادهی آقا سید علی» به زندگی نامه و خاطرات شهیدان اکبرپور میپردازد.
این کتاب توسط سید حسین امینی و مریم فیدل از نویسندههای ایثار و شهادت به رشته تحریر درآمده و در سال 1399 از سوی انتشارات معبر به چاپ رسیده است.
در مقدمه این کتاب آمده است:
تاریخ هر جامعه نشاندهنده تحولات مهم سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی آن جامعه است که حاکمان، رهبران و مردم، آن را رقم میزنند. تاریخ ایران اسلامی هم شاهد تحولات زیادی بوده که یکی از مهمترین و سرنوشتسازترین آنها در قرن بیستم، انقلاب اسلامی و به فاصله اندکی، هشت سال دفاع مقدس بود. غیورمردان و شیرزنان کاروان این تحولات را با افتخار به سرمنزل مقصود رساندند.
دفاع مقدس، آیینه تمامنمای ایمان، ایثار، شجاعت، پایداری و استقامت کسانی است که برای همیشه تاریخ، مثالزدنی است؛ رزمندگانی که با تمام وجود در مقابل جنگ نظامی و سختافزاری دشمن سینه سپر کردند و مدافع حریم ایران اسلامی شدند. اینک برماست که با سلاح فرهنگی در مقابل هجمههای دشمن قد برافرازیم تا هویت ما و فرزندانمان را به غارت نبرند.
قسمتی از متن کتاب:
بعد از پیروزی انقلاب میخواستیم زندگی آرامی داشته باشیم و در سایه ولایت و اسلام ناب محمدی (ص) زندگی کنیم؛ اما حوادث به ما هجوم میآوردند. ابتدا پدرم را به سفر مکه فرستادیم و به سلامت بازگشت. چند سال بعد خودم مستطیع و مشرف شدم. جالب بود هنگام مراجعه به سازمان حج و زیارت، مسئول ثبتنام خیلی متعجب شد که من تاکنون مشرف نشدهام چرا که سرآشپز کاروانها از اقوام نزدیکمان بود. گفتم من هرگز با پارتی بازی امتیازی نمیخواهم و باید مثل همهی مردم به ترتیب نوبت به این سفر معنوی بروم.
وقتی به زیارت حرم رسولالله (ص) شرفیاب شدم، دیدم که شرطههای سعودی با یک شلاق چرمی بر روی یک سکو پشت به دیوار ضریح ایستادهاند، هر زائری که دستش را به ضریح میرساند با شلاق به سر و صورتش میزدند. با چشم خودم دیدم پیرمردی را آنچنان زدند که افتاد. من این صحنه را نتوانستم تحمل کنم. به دوستانم گفتم:
اجازه دهید تا از این شرطه انتقام بگیرم. فکر میکنم ما به خاطر این ظلم روز قیامت مسئولیم و باید پاسخ بدهیم. جمعیت زیادی ازدحام کرده بود و جای خالی وجود نداشت. به دو سه نفر از دوستانم گفتم: حدود یک متر بین من و این شرطه جای خالی بگذارند. همانطور که عرقچین سبز سیدیام بر سرم بود، جلو رفتم و شرطه را از بالای سکو پایین کشیدم و به زمین کوبیدم و نقش بر خاکش کردم. زائران با دیدن این صحنه هر کدام مشت و لگدی به او زدند و توانستند زیارت کنند. تا دقایقی دیوار ضریح در اختیار ما بود تا اینکه دیگر شرطهها رسیدند و او را نجات دادند. من سریع عرقچین سبزم را درآوردم و در داخل جیبم گذاشتم و کسی مرا شناسایی نکرد؛ اما تمام دوستان و زائران جوانمردیام را ستودند.