(برشی از کتاب)
(متن پشت جلد)
چند متر رکاب زد و یکدفعه از روی گودال پرید. باز هیجانم غلغل کرد. قدرت خاموش کردنش را نداشتم! بقیه دخترها سر جایشان نشسته بودند و با نگاه، کیف میکردند، اما من از روی سنگ بلند شدم و به سمتش دویدم. پسرها دورهاش کرده بودند. مقابلش ایستادم. یک لحظه نگاهم کرد. دهانم را که از ذوق به خنده باز شده بود، بازتر کردم. – ببخشید آقای توفیقی! میشه به منم یاد بدین چه جوری تک چرخ بزنم و از روی گودال بپرم؟ با قهوهای چشمانش خیرهام شد و با جدیت تمام گفت:«نخیر!»
اين كتاب توسط انتشارات روايت فتح به چاپ رسيده است.