گزیده کتاب
«روزها به تلخی و سختی بر من می گذشتند. هیچ کس از خانواده و رفقایم نمی دانستند بر من چه گذشته. اتاقی که محبسم در اداره ساواک بود نیمه تاریک و از شدت گرمی هوا عرق شر شر از سر و رویم می ریخت. لباس هایم پاره و خون خشک بر آنها نشسته بود. زمین زیر پایم لخت بود. موقع خواب بر همان زمین سر می گذاشتم و می خوابیدم.» /*99586587347*/
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.